محل تبلیغات شما
قصه اینجاست که شب بود و هوا ریخت بهم من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم صاف بود آب و هوایم که دوچشمت بارید که به یک پلک زدن آب و هوایم ریخت بهم دست در دست خدا بودی و با آمدنم عاشق من شدی و رابطه ها ریخت بهم قصه این بود که عاشق بشویم اما نه عشق ما از همه زاویه ها ریخت بهم نیمه شب بود خدا بود و من بی سیگار لعنتی رفتنش اعصاب مرا ریخت بهم بعد از آن زندگی آنقدر به من سخت گرفت که خانه از بعد همان ثانیه ها ریخت بهم کلماتم همه در بغض گلو درد شدند بعد از آن شعر و غزل ، قافیه ها ریخت بهم خسته ام آه چرا رابطه عشقی ما به همین سرعت و بی چون و چرا ریخت بهم ؟:/

همه چیز ریخت بهم '

کی میگه تجربی سخت تره ؟؟؟

ورود به دنیای 19 سالگی

ریخت ,بهم ,ها ,خدا ,بی ,هوایم ,ریخت بهم ,ها ریخت ,از آن ,بعد از ,بود و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تجربه‌ی زيسته